Saturday، ۲۴ Khordaad ۱۳۹۹
و بعد دیدن این فیلم به قدری جو گیر شدم که رفتم به اتاقم، یک خط کش فلزی یک متری که همین جوری الکی و چون مد بود آن زمان داشتنش را از دیوار اتاقم برداشتم، و با چاقو تیز کن افتادم به جانش تا لبه اش جسابی تیز شد!
بعد هم دسته اش را به یک سیخ کلفت کباب - از آن فلزی ها که احتمالا شما هم در خانه تان چند تایی دارید - با چسب نواری بستم تا حسابی محکم شود و وقتی تکانش میدهی لق لق توی هوا تکان نخورد!
و لذا این گونه صاحب یک شمشیر سامورایی یا کاتانا شدم و شروع کردم توی خانه یا آن این ور و آن ور پریدن و جرکت سامورایی زدن!
و از آن جایی که در کنار آن شمشیر سامورایی دست سازم، زره سامورایی برای خودم نساخته بودم، وقتی که حسابی ورجه وورجه کردم و خسته شدم، رفتم و توی آینه یک نگاهی به خودم کردم و دیدم که بعله
از زیر لپ حسابی خون آمده و یه زخم به اندازه هفت هشت سانت، به برکت استفاده از آن شمشیر سامورایی دست سازم ایجاد شده.
البته این روزها حسابی ریش دارم ولی وقت هایی که ریشم را جسابی کوتاه میکنم، با کمی دقت جای آن زخم روی لپ ام هنوز مشخص است!
توی همان زمان هم یک جو غریبی باز یقه من را گرفته بود و میخواستم تام کروز شوم و موهایم را بلند کنم و فاز بردارم وووو…
که البته در همان قدم اول و با مخالفت خانواده با شکست مواجه شد!
این داستان اولین رویارویی من با فیلم آخرین سامورایی The Last Samurai بود!
بگذریم:
فیلم آخرین سامورایی با بازی تام کروز را شاید تا به حال چهار یا پنج بار تماشا کرده ام و موسیقی متن اش را که هنس زیمر ساخته، شاید صد بار تا به حال گوش داده ام!
همین اول کار یک نکته بخواهم درباره موسیقی بی نظیر این سریال بگویم، آن هم این است که استاد زیمر عزیز برای ساخت این موسیقی به ژاپن رفت و ماه ها با اصول و تفکر موسیقی ژاپنی آشنا شد…
و لذا در زمینه موسیقی با چنین شاهکاری رو به رو هستیم که هر چند دقیقه نفس آدم را بند میآورد!!
فیلم آخرین سامورایی درباره چیست؟
بخواهم خیلی کلی جواب این سوال را بدهم، قضیه زمانی است که امپراتوری ژاپن در واپسین روزهای خودش اقتدار خودش قرار دارد.
یعنی زمانی قبل از جنگ جهانی اول و دوم.
مدرنیته در اروپا و امریکا حسابی آن ها را جلو انداخته و لذا ژاپن هم بدش نمیآید که دستی به سر و گوش کشورش بکشید و قطار و لباس و آموزش و اسلحه های غربی را به خود اضافه کند!
اما این وسط سامورایی ها که هزاران سال در فرهنگ ژاپن آمیخته شده بودند و به دل مردم هم حسابی راه پیدا کرده بودند، با این تغییرات از پایه مخالف اند و آن را به بهای از دست دادن فرهنگ و اصالتشان میدانند.
لذا به خط های راه آهن، کارخانه ها و سربازان ارتش جدید ژاپن که فرق تفنگ با بیل را نمیدانند حمله میکنند و مدام این ترقی را به عقب میرانند…
از طرف دیگر۷ یک افسر بازنشسته ارتش ایالات متحده آمریکا - ناتان آلگرن - با بازی تام کروز - که دل پری از سیاست های مافوقهایش در ارتش دارد و حسابی سرخ پوست ها را در زمان خدمتش قتل عام کرده، برای فرار از مشکلاتش به ژاپن آمده و از آن جایی که حسابی کار با اسلحه ها را بلد است، از طرف کمپانی وینچستر استخدام شده که نمایش هایی برای مرد عوام ژاپنی برگزار کند و آنها را به خرید اسلحههای آمریکایی ترغیب…
خلاصه که این وسط با یک رابطه به ارتش ژاپن معرفی میشود و قرار میشود که با حقوقی بالا، سربازان ژاپنی را که تا دیروز کشاورز و ماهی گیر بودند را آموزش دهد که با کمک اسلحههای غربی، در مقابل سامورایی ها مقاومت کنند…
اما اتفاق اصلی از جایی شروع میشود که بنا به درخواست صدر اعظم ژاپن و علی رغم میل باطنی اش - چرا که سربازان ژاپنی هنوز آمادگی لازم را برای شرکت در نبرد را ندارند - به مقابله با سامورایی ها برود…
در این نبرد اندک ارتش ژاپنی تار و مار میشود و البته خود تانان به اسارت توسط سامورایی ها گرفته میشود و این آغازی است بر آشنایی با فرهنگ سامورایی ها ….
بیشتر از این اسپویل های وحشتناکی در راه خواهد بود …
از این جا به بعد چند اسپویل کوچک داریم:
شمشیر سامورایی که در آخر به ناتان هدیه داده شد، جملهای شبیه به این را رویش داشت:
من به جنگ جویی تعلق داشتم که مرگ در راه فرهنگ خویش را به تحمیل فرهنگ پوشالی ترجیح داد.
به نظر من کل این فیلم را میتوان حول محور این جمله تشخصی داد.
این که در زندگی اتفاق هایی می افتد که ناخواسته ما را به سمت های مختلف میبرند.
برخی از این تغییرات و اتفاقها خوب هستند و برخی بد و در حدی که نمیتوانیم تا آخر عمر از نتایج و عواقب آن ها فرار کنیم.
اما در هر زمانی که بخواهیم، میتوانیم تصمیم بگیریم که از این به بعد چطور به زندگی نگاه کنیم و با توجه به پیشینه حتی بدمان، چطور باقی لحظات زندگی مان را آنطور که میخواهیم و با توجه به آن فرهنگ و عقایدی که میخواهیم سپری کنیم.
کات سو مو که آخرین و بزرگترین سامورایی است و حتی زمانی مربی امپراتور بوده، در طول فیلم مشخص میشود که چند سالی است که در گیر پایان بندی شعری درباره زندگی است.
این آقا که نماد حکمت های خاصی است و منش و فکرش نکته های جالبی دارد، هر اندازه هم که تلاش کند، نمیتواند شعر به این کوتاهی را تکمیل کند و هر اندازه که بیشتر تلاش می:ند، کمتر به پاسخی میرسد…
اما در لحظات آخر ، زمانی که آخرین نفسهایش را میکشد و ناتان به بالای سرش رسیده، به سادگی میتواند پایان بندی شعرش را که درباره زندگی بوده را در حلوی چشمانش ببیند:
با مرگ، شعر من به پایان میرسد….
در تمام طول زندگی، هر اندازه هم که به اهداف مختلف فکر کنیم و حتی به آنها برسیم، باز جایی از کار لنگ میزند!
چرا که زندگی با اهداف آن و رسیدنهای آن نیست که معنا پیدا میکند و هر اندازه که به اهداف مختلف دست پیدا کنیم، باز هدفی دیگر در سرمان متولد میشود و این مسیر هیچ وقت تمامی ندارد.
اما زمانی که زندگی را به عنوان سفری ببینیم که هر لحظه و هر اتفاقی، میتواند سرنوشت ما را تغییر دهد، این رسیدن دیگر معنایی پیدا نمیکند و آن خود سفر یا به عبارتی زندگی است که حائز اهمیت میشود.
و این همان مرام سامورایی ها بود که میتوانستند شعر زندگی شان را با مرگی که در پشت مسیری پر پیچ و خم پنهان شده بود، کامل کنند.
نه در پشت اهداف بزرگ و بزرگ تر…
در جایی از فیلم زره کسی که به دست ناتان کشته شده بود را به او بخشیدند.
قبل از این که ناتان با مرام و تفکر سامورایی ها آشنا شود و متوجه شود که میتواند خودش را ببخشد و بار دیگر از ابتدا شروع کند، زره و شمشیر سامورای اش - ولو آن شمشیر چوبی سامورایی را - به هر ضرب و زوری که بود از او میگرفتند.
اما زمانی که متوجه این نکته شد و تصمیم گرفت که در حد یک روز، کار های گذشته اش را جبران کند، به سادگی زره سامورایی را به او بخشیدند.
در نهایت و مثل همیشه، یک سری استیکر سامورایی من جمله زره سامورایی در لیمونی داریم که بد نیست نگاهی هم به آنها بیاندازید :